آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره

آریان جون

یه حرفایی میزنه...

پسرک یه کارهایی می کنه و یه حرفایی میزنه. شبا وقتی داریم میخوابیم یه لیوان آب پیشمه و آریان از زمانی که دراز می کشه تا بخوابه ده دفعه شاید بیشتر با یه لبخند مرموزی میگه آب بده و یه لب هم بیشتر نمیخوره.و چون لیوان رو در دورترین نقطه به خودم و آریان میذارم تا احیانا واژگون نشه و تا دراز می کشم باید بلند شم هر از گاهی کلی غر میزنم که لوس بازی نکن و مثه آدم یه دفعه آب بخور دیگه. امشب دراز کشیده بودیم آماده خواب.آریان عجیب مهربون شد و هی منو و بابایی رو می بوسید.یه دفعه که محکم بغلم کرد و بوسم کرد کلی خ...کیف شدم و گفتم: الهی فدات بشم چقدر مهربون شدی امشب؟؟؟؟ یهویی سرجاشت  نشست و با حالت جدی گفت: لوس نشو. آب بده. من  ...
28 آبان 1391

روزهایی به رنگ تام و جری

پسرک یه خورده بهتره.اما نق زدن و غرغرهاش به جاشه. این روها تمام مدت یا داریم تام و جری می بینیم یا پلنگ صورتی.آریان نصفه شب بیدار میشه گریان و نالان میگه: موش و گربه بذار .کلی توضیح میدم که نه مامانی بخواب و ازین حرفا.ولی نهایتا اگه با دیوار حرف بزنم قانع میشه که رو آریان اندکی تاثیر نداره و دوباره میگه موش و گربه بذار .تا تلویزیون رو روشن می کنم گریه ش شدت می گیره و میگه : آفتاب میزنه.چشم آریان درد اومد. تلویزیون رو خاموش می کنم دوباره گریه که موش و گربه بذار خلاصه دیدن تام و جری یک طرف و الگوبرداری ازش طرف دیگه ماجراست.یه طور خاص می خنده و میگه موش و گربه اینجوری خندید. ستون دیوار رو میگیره و مثلا میخواد بره بالا و میگه...
24 آبان 1391

پارک کذایی

  صبح آریان رو بردیم دکتر.بازم مریضه.سینه ش به شدت خرابه.وقتی  داروهاشو دید گفت: مامانی من دارو نیخورم.شما بخور. امروز بعدازظهر رفتیم بیمارستان عیادت یکی از اقوام بابایی که تصادف کرده و تو ICU بستریه.آریان تو بیمارستان یک رسوایی بالا آورد تماشایی.چون بچه رو نمیشد ببریم داخل به همسرجان گفتم شما برو من و آریان اینجا میمونیم.آریان هم تا دید باباش رفت دنبالش دویید و رفت داخل که نگهبان بهمون تذکر داد و آوردمش بیرون.این حرکت دوباره تکرار شد که تا آریان رو بیارم بیرون کلی جیغ و گریه کرد و منو میزد که بذارمش پایین تا بره.روسریمو گرفت و می کشید تا کلا از سرم دراومد.حالا تو اون همه ملت هرکار میکردم روسریمو ول نمیکرد.منم مجبور شدم دستش...
21 آبان 1391

تولد ترنم

امشب تولد ترنم دخترخاله آریان بود. این عشق خاله هست که البته یه جورایی خواهر آریان میشه.چون من کلی بهش شیر  دادم. منو آریان از سه شنبه شب رفتیم خونه خاله تا کمکش کنم.آریان این چند روزه به شدت برا باباییش بیقراری میکرد.از امروز صبح دیگه غوغا کرد تا امشب که باباش بیاد.هی زنگ میزد با باباش صحبت میکرد و می گفت : بابایی آریان زود بیا. امروز خیلی خیلی اذیت کرد که البته بیقرار باباش بود.من که تمام جشن بعدازظهر اصلا بهم خوش نگذشت.یا اریان تو بغلم بود و یا داشت گریه میکرد. کلی دو تا دخترخاله ش رو میزنه و اذیتشون می کنه اما نمیدونم از بچه های غریب تر چرا فقط کتک میخوره.نسبت به بچه های غریبه خیلی ...گولانه رفتار میکنه.اما طفلکی ها خو...
21 آبان 1391

ناقلا

آریان هر از گاهی که یه کلمه بد بکار میبره تا بهش می گم چی گفتی؟ سریع اصلاحش می کنه و میگه: ناقلا. جمعه داشتیم میرفتیم جنگل.آریان تو جاده یه گاو دید.گفت: مامان گاو دیدم، رفت. من کلمه گاوش رو نشنیدم.پرسیدم چی دیدی؟ دیدم یه کمی من من کرد و گفت: ناقلا دیدم رفت.   ********* امشب عروسی دختردایی بابا بود.داشتم آماده میشدم.تا لباسم رو پوشیدم آریان گفت: مامانی علوس ( عروس ) شدی؟ ****** ***** ا مروز سه جا رفتیم پیش سیدها عید دیدنی اریان تا میتونست شکلات خورد. هرچی من از انواع شکلات و کاکائو بدم میاد این پدر و پسر بهش علاقه دارن . ******** *** به آریان میگم: مامانی جیش داری؟ فوری میگه: نه ، میگم ن...
15 آبان 1391

پنچ شنبه و جمعه

پنج شنبه صبح مادرجون زنگ زد و گفت ما میخواهیم بریم خونه خاله زهرا نور.شما هم میاین؟ و منو آریانی همراهشون رفتیم.پنج شنبه رفتیم ییلاق عموحسین اینا که توی روستایی به اسم گلندرود هست.آریان و پریا کلی بازی کردن و آخر شب بیهوش خوابیدن.امروز صبح هم پدرجون می گفت برگردیم که ما نذاشتیم رفتیم یه جای خیلی با صفا.امروز هوا هم فوق العاده عالی بود.خیلی خوش گذشت. اینم چند تا عکس که امروز ازت گرفتم.البته اریان تا دوربین رو می بینه گریه می کنه و میگه : عکس نگیر.برا همین هم تمام عکسا قیافش کج و کوله است. بریم ادامه مطلب تا عکسا رو ببینیم.   این عکس آریان و بابایی باهم بودن حموم بابایی گفت بیا ببین چقدر قشنگ لم داده و تو وان نشسته.اما تا خواس...
12 آبان 1391

امروز پسرک

امروز صبح با بوسه های آریان بیدار شدم.با اینکه خیلی خوابم میومد ولی اینقدر شیرین بود که خوابم رو بپرونه. منو اریان رفتیم خونه مادرجون. فکر کنم اونم دلگیری مو  احساس کرد .چندین و چند بار بهم گفت: من مامانی خیلی دوس دارم. و بعد سوالی از می پرسید: مامانی ، آریان خیلی دوس داری؟؟؟؟؟ منم محکم بغلش میکردم و می بوسیدمش و می گفتم: من فدای تو می شم.من برات می میرم نازنینم.هرچند هر از گاهی بی معرفت میشی.  راستی عزیز جونم 25 ماهه شد ...
10 آبان 1391

آریان تو پارک

امروز صبح نوبت دندون پزشکی داشتم.ساعت 9:30 رفتم و یه دندونم رو پر کردم و اومدم خونه.دیروز به آریان قول داده بودم که میبرمش پارک.بابایی میگفت تا بیدار شد گفت : دوخله پارک بریم. (یعنی با دوچرخه بریم پارک) اومدم خونه و ناهارم رو آماده کردم و ساعت نزدیک 11 با پسری رفتیم پارک.عزیزم کلی تاب و سرسره بازی کرد تا ساعت یک ربع به یک که دیدم هرکار می کنم راضی نمیشه برگردیم.به بابایی زنگ زدم و گفتم بیا دنبالمون.بابایی رو که دید سریع گفت: امیدجونم اومد و رفت پیشش. آریان به یه نی نی تو پارک که اسمش آیلار بود یه بیسکوییت رنگارنگ داد.سه چهارتا بچه تو پارک بودن که همشون موقع رفتن کلی گریه کردن.اینم از بچه های این دوره زمونه.پارک اومدنشون با خودمونه اما ...
8 آبان 1391

عشقم بهتر شده

خدا رو شکر امروز پسری خیلی بهتر شد و به نسبت دیروز بهتر غذاخورد.ولی انقدر پسرم ضعیف شد زیر چشماش کبود شده.من فدات بشم.(هر وقت بهش میگم من فدات بشم میگه : الهی الهی ) گل پسری عادت داره شبا که تو بغل من یا باباش میخوابه پشتشو میکنه بهمون و پاهاش موازی پای ما میشه اما از کمر به بالاش عمود میشه رو شکم ما.این مدل تو بغل خوابیدنشه.حالا وقتی پشت کرده و خودش رو پرت میکنه تو بغلمون اصلا مشخص نیست به کجا اصابت میکنه. دیشب دراز کشیده بودیم و آریان یهو از پشت فرود اومد روم که سرش از پشت خورد تو لب و دندونم که چند ثانیه نشد لبم ورم کرد و خون مرده شد.سریع کمپرس یخ گذاشتم ورمش کم شد.امروز صبح که پسر نازم تا بیدار شد و چشماشو وا کرد اولین چیزی که...
6 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد